میدونم خیلیا آمادگیشو دارن و میگن قدمتون رو چشم.
ولی من شاغلم گاهی انقدر خستم که خونه بهم ریختست،گاهی آخر ماهه گوشت و مرغ به انداره ی مهمون تو یخچال نیست.
بعد عمه ی من ساعت ۲ ظهر زنگ میزنه شام میایم خونتون،درسته عممه ولی با هم راحت نیستیم،چهار ساله ازدواج کردم تازه امسال بعد فوت مامانم اینا یادشون افتاد برادر زاده دارن منو دعوت کردن خونشون.
از طرفی دلم نمیخواد کسی که تا دیروز منو نمیشناخت بیاد خونمون از طرفی هم بدم میاد یکی بی دعوت بیاد خونمون.
امروز صد بار به من زنگ زدن،عمم،شوهرعمم،پسرش،ساعت ۹ زنگ زدم گفتم شرمنده سرکار بودم گوشیم خونه جامونده بود گفت آهان میخواستیم شام بیایم خونتون گفتم ببینم خونه اید😐😐😐