2777
2789

یازده سالم بود عروسی بودیم مامانم نبود همرام دخترداییم کنارم نشسه بود خواهرم چهارسالش بود توب بغلم داشتیم تماشت میکردیم یهو دوتا بچه لباساشون متفاوت بود با همه ما رنگ پوستشون سیاه بود صورتشون هنوز یادمه انگار چین و چروک داشت ولی من اونارو بچه دیدم و قکر کردم بچه ان لباس یکیشون لیمویی بود اون یکی درست یادم نیس یکیش دختر بود یکیش پسر اومدن جلوم واسه دلقک بازی درآوردن هی با دست میگفتم برین برین انگار نه یهو نگاه دختر داییم کردم اصلا حواسش به اینا نبود اوطرف رقاص هارو تماشا میکرد هی خواستم صداش بزنم به زبونم نمیومد اون لحظه فکر کردم دوتا بچه ان اصلا ذهنم به هیچی نمیرسید ولی اونا رفتن و دیگ ندیدمشون بعد عروسی هم فیلم عروسی دیدم خبری ازین بچها نبود همون شب واسه مامانم تعریف کردم اون بهم گفت احتمال زیاد اجنه بودن الان دیگ مطمئنم چون کا توی روستا بودیم همه همو میشناسیم و این چهرو لباس عجیب بود دیگ هیشکی نپوشیده بود اون بچهارو هم دیگ تو عروسی ندیدم

بچه یه چیزی تو دلم مونده نگم میترکم😍

جاریمو بعد مدت‌ها دیدم، انقدرررر لاغر شده بود که شوکه شدم! 😳

پرسیدم چی کار کرده تونسته اون لباس خوشگلشو بپوشه تازه دیدم همه چی هم می‌خوره!گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته 
عید نزدیکه و منم تصمیم گرفتم تغییر کنم. سریع از کافه بازار دانلود کردم و شروع کردم، تازه الان تخفیف هم دارن! 🎉

شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

باز خداروشکر که بچه بودن باید به پاهاشون نگاه میکردی ببینی سم دارن یا نه؟

قدشون کوچیک بود اون لحظه فکرم به هیچی نمیرسید اصلا وقتی میدیدمشون فکر نکردم ک جنن بعدک رفتن به این افتادم تا دیگ ب مامانم گفتم اونم منو مطمئن تر کرد

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792