من اول یه خلاصه از خودم و زندگیم و خانوادم به این آقا گفتم
بعد جریان مشکلات با پدرمم تا حدودی گفتم
من زندگیم خیلی زهر بود سالای پیش
ترم یکم دانشجو ام و میخوام دوباره کنکور بدم الان شرایطم خیلی بهتره خیلی زیاد
جز بابام خانوادم خیلی سنگ تموم گذاشتن واسم اینمدت سه تا داداشم و مامانم خصوصا مامانم و یکی از داداشام که متاهل بود و رفت از جیب خودش برا من منبع کنکور خرید
یماهی میشه خوب شروع کردم ولی الان خورده به امتحانای دانشگاهم مدتیه بشدت ناامیدم نه دانشگاه و درست میخونم نه کنکور از اونور وقتی نمیرسم به کنکور خودمو اذیت میکنم سرمو زخم میکنم خودزنی میکنم
اینا برا تایماییه که نمیخونم
وگرنه وقتی برای هدفم تلاش میکنم حالم عالیه
حالا آقا چی گفت؟
تا کی میخوای کنکور بدی؟؟
اومده میگه ول کن کنکور نده اصلا!
خب آخه نامسلمون من اینهمه خودمو خانوادم سختی به جون میخریم که چی؟
اینهمه پول خرج کردم چی؟
بعد اومده از الان لیست میکنه فلان رشته ها هم بزنیاااا
گفتم خب اوکی موقعش برسه باشه الان نه علاقه دارم نه میخوام بهشون فکر کنم هدفم یچیز دیگست
بعد راجب علاقم که گفتم از هرچیزی استفاده کرد تا اونا رو تخریب کنه
چرا ؟ چون دختر خودشم قبول نشده بود
یعنی بیزار شدم
بخدا چندوقت پیش با پزشک بیماریم که روانپزشک یا روانشناس هم نبود نشستم راجب زندگیم حرف زدم یه کلمه نیومد بگه خب ول کن از الان
گفت هنوز جوونی سعیتو بکن جایی باشی که میخوای و خودت الان ۲۰ سالته بالغی میدونی همه چیو
رشتتو دوست نداری نباید عمرتو پاش بذاری ول کن بقیه رو حتی پدرتو و تلاش کن ایندتو بساز دوروز دیگه تویی حسرت میکشی نه بقیه ولی همزمان از سختی های مسیرم آگاهم کرد و بعد که گفتم خودمم تو خانواده دیدم و داریم گفت پس خودت بهتر از من میدونی بسم الله شروع کن تهشو بسپار به خدا
اونوقت ایشون دکتری روانشناسی از همین ب بسم الله گفت فکر کن برا این هدف ساخته نشدی!! بزرگوار بذار تلاش کنم بعد بگو ساخته نشدم!