2777
2789

دوران متوسطه مدیرمون عوض شده بود تاحالا ندیده بودیمش بعد یه روز میخواستیم چندتا نیمکت جا به جا کنیم کمک میخواست رفتم به خدمه بگم بیان دیدم یه خانوم آستینا رو داده بود بالا داشت از دم آبدارخونه رد میشد اومدم دهنم و باز کنم بگم خانوم لطفا بیاید کمک یهو معاون از آبدارخونه در اومد صداش کرد خانوم مدیر همونجا خشک شد حرفم🤣

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

من با دوستام رفتیم در دفتر 

معلما و مدیر و معاون جلسه داشتن

گفتیم در بزنیم فرار کنیم

بعد ما دیدیم یکی از معاونا داره از بیرون میاد بره داخل.خودمونو کشیدیم عقب یکی از دوستام ندیدش رفت در دفترو زد گفت فرار کنید اومد بدوعه رفت تو بغل معاونه...😂😂😂

Hell is empty and all the devils are here

تک تک لحظه هام تو هنرستان خاطره بود 😂

یه بار باید مانکن میوردیم مدرسه که روش مولاژ انجام بدیم مانکنا افتاد رو معاون 

وقتی قهوه میخوری، از تلخیش لذت میبری...                      اما وقتی بادوم بخوری و تلخ باشه میندازیش دور... چون از بادوم انتظار تلخی نداری! بحث بحثه انتظاره 🌚✨

یادمه یه معلم پرورشی بود توی دبیرستان

این خیلی عوضی بود بچه ها رو خیلی اذیت میکرد

همشم توی کلاس ما بود بچه ها رو نصیحت میکرد

یه روز بچه ها برنامه ریختن که خانوم فلانی اومد همتون خودتونو میزنین به اون راه انگار نمیبینینش

این اومد و نطق کرد دید بچه ها عین خیالشون نیست

بعد چند نفرو صدا زد

اونام باز عین خیالشون نبود، این هی صداشو میبرد بالاتر و تهدیداشو بیشتر میکرد که اگه جوابمو ندین فلانتون میکنم


در این حد بگم که با جیغ و گریه از کلاس رفت بیرون😂

دیگه هم نیومد سر کلاس ما تا اخر سال

روزی سگی داشت در چمن علف می‌خورد. سگ ديگری از کنار چمن گذشت. چون اين منظره را ديد تعجب کرد و ايستاد. آخر هرگز نديده بود که سگ علف بخورد! ايستاد و با تعجب گفت: اوی ! تو کی هستی؟ چرا علف می‌خوری؟! سگی که علف می‌خورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت: من؟ من سگ قاسم خان هستم! سگ رهگذر پوزخندی زد و گفت: سگ حسابی! تو که علف می‌خوری؛ ديگه چرا سگ قاسم خان؟ اگر لااقل پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز يک چيزی؛ حالا که علف می‌خوری ديگه چرا سگ قاسم خان؟ سگ خودت باش...     #زمستان بی بهار / ابراهیم یونسی
یادش بخیر سر کلاس فقط می خندیدیم از هر چی که بگی. عجب دورانی بود

آرررره مام همش در حال خندیدن بودیم .بچه ها میپرسیدن ب چی میخندیدن شما؟ شعارمون این بود :ما به افتادن برگ از درختم میخندیم🤣🤣

چه آرامش عجیبی است در جوار خودم،خودم برای خودم ،با خودم ،کنار خودم...
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792