ببین من خیلی اذیت شدم حتی چند تا درسمم افتادم افسردگی شدید گرفته بودم بعد دیگه سال آخر بهو به خودم گفتم دختر چه خبرته داری تجدید میشی درست رو هم جمع میشه و هیچ کاری نمیکنی همش پشت گوش میندازی
بعد تو همون حال و هوا یه سفر به کربلا برامون جور شد منم اعتقادم قوی نبود گفتم من نمیام زندگیم خیلی خوبه بیام اونجا چیکار کنم یه کشور غریب افسردگی هم داشتم یه پارتنری داشتم که افتضاح بود خلاصه که نمیدونم چیشد رفتم اونجا و اون حال و احوال رو دیدم گفتم شت پس اینکه میگن تا نری کربلا نمیفهمی چی به چیه راسته من هدفم این بود دعا نکنم کلا و چیزی نخوام اما جالبه که تموم چیزایی که میخواستم حل بشن بعد اون سفر دونه به دوته حل شد 🥲🥲🥹
شرایط دانشگاهم اوکی شد
حال روحیم خیلی بهتر شد
هنوز کامل اوکی نشدم ولی خیلی بهترم خیلییی و دقیقا جوری که من میخواستم پیش نرفت مثلا رشته روانشناسی میخواستم مشاوره آوردم یا میخواستم رابطه ام و درست کنم اما کات کردم اما الان از تک تک آفاق ها راضیممم