یه چیزی میخوام بگم خیلییییی حسی هست خیلیییی...
و شاید فقط کسایی ک مثل من باشن درکش کرده باشن...
حتی نمیدونم چطوری وصفش کنم..
ببینید یه سری معانی هستن که ارزشی اخلاقی یا حسی هستن که معنی و درکشون خیلییی ورا تر از اون معنی لغوی ش هست..
مثلا صداقت... خانواده... نجابت... شرف.. غیرت....
اینا رو آدم تو روابط اجتماعی و موقعیت ها معنیشو رو میفهمه و لمسشون میکنه...
منظورم اون درکی ک واقعا توی وجودت بیاد...
توی وجودت یه چیزی باشه ب اسم مثلا حیا
اینا رو زندگی خانوادگی و روابط اجتماعی و ... به آدم میده...
من خیلی چیزا رو فقط ب صورت لغت میتونستم بفهمم...
مثل این ک تا حالا گل رز ندیده باشی و برات تعریف کنن و فکر کنی ک فهمیدی ولی یه وقت یه گل میدن دستت اون وقت میفهمی ک هیچی ازش نمیدونستی....
من نسبت ب خیلییییی مفاهیم این حس رو دارم...
و انگار اره دارم میفهمم یعنی چی...
حس هامو حس نمیکردم...
از خودم به دور بودم...
دیدین بعضیا چقدررر با خودشو پیوند عمیقی دارن تا یه چیزشون میشه میفهمن از چی بوده..
من همیشه ب خاطر مسائلی ک داشتم از خودم یه دوری و گسستی داشتم..
یعنی یه اتفاقی میوفتاد من میفهمیدم انگار یه جوریه ها.. ولی نمیفهمیدم باید بترسم یا ناراحت کننده س.. اصلا چه حسی دارم...
یا چیزی بنام نجابت حسی که نمیتونستم درک کنم و فکر میکردم ک مگه بود و نبودش چه فرقی داره....
یا مثلا مهربونی...
و خیلییی چیزای دیگه که انگار تو وجود خودم نمیتونستم هضم کنم...
مثلا میدونی مثل چی مثل اینکه یه غذایی رو بخوری نفهمی ک شوره یا تلخه و...
فقط بخوری بره و تعجب کنی ک بقیه نمیتونن بخورن و بگی وای چقدر سوسولی در حالی ک اونا سالمن و این تویی که قوه ی تشخیص مزه رو از دست دادی..