خانما من بچم یه سالشه. اوایل ک زایمان کرده بودم مادرشوهرم روزی چند بار میومد خونمون (کاری واسم انجام نمیدادا فقط مینشست بچه رو بغل میکرد ) همشم توکارام دخالت میکرد. تو همه چی . از حموم کردن بچه بگیر تا.... هی گفتن شیرت کمه باید شیرخشک بدی ک بچم دیگ سینم نگرفت. هم مادرشوهرم هم خواهرشوهرم. الانم هروقت که بچم مریض میشه ۲۰ بار زنگ میزنن و هی تجویز میکنند. تا میرم خونشون اولین سوالش اینه بچم چی خورده؟؟ منم باید بشینم بگم ک امروز چی بهش دادم. وقتی یاد اوایل زایمانم میفتم دلم میگیره حالم بد میشه. وقتی میبینم بقیه راحت لذت بچه داری میبرن ولی ایناکلا تو کارای من دخالت میکردن. الانم تا بچم میبینه فقط بهش میگه بگو عمه. بچمم عمه از دهنش نمیفته و فقط دوس داره پیش اون باشه. هی خدا ناشکری نمیکنم ولی از وقتی یچه گیرم اومد زندگیم از این رو ب اون رو شد و آرامشم رفت.
اینقد رفتاراشون عذابم داده ک یه وقتایی دلم میخواد بچم کاری بهشون نداشته باشه ولی متاسفانه بچم بخاطر رفتارا و محبت های بیش اندازه خواهرشوهرم خیلی وابستش شده.