بچه ها من دو سال پیش یه خواستگار داشتم که به صورت سنتی به هم معرفی شدیم
وقتی همو دیدیم همو پسندیدیم و شروع به ارتباط کردیم تا اینکه آقا پسر که اسمش علی هست بهم گفت احساس میکنم مناسب هم نباشیم و رفت . من باورم نمیشد چون خیلی تمایلنشون داده بود ولی خب سپردم به خدا تا اینکه ۴ ماه بعدش بهم پیام داد که میخاد باهام حرف بزنه و وقتی جواب تلفنش دادم گفت به خاطر شرایط مالیش که بد بوده فکر کرده نمیتونه از پس رابطه بر بیاد و گفت اجازه میدی مجدد خواستکاری کنم و عقدمون طولانی کنیم تا من شرایطم بهتر بشه ؟ گفتم نه و بهش گفتم جوابم منفیه (وقتی باهاش حرف میزدم عصبانی بودممم و بهش گفتم اصلا نمیخام دیگه به هیچ دلیلی بهم پیام و زنگ بزنی) بهش گفتم باید بهم توضیح میدادی شرایط مالیت خوب نیس شاید قبول میکردم نه اینکه بری پس الانم برو (البته شرایط مالیش الان دیگه بد نیس دو سال پیش به خاطر قسطای آپارتمانش پول باید میداده تحت فشار بوده) و اینم بهم توضیح داد که مامان و باباش میگفتن اگه از مریم خوشت اومده بهش توضیح بده شاید قبول کنه و به خدا توکل کن ولی اون گفته نه نمیخام با شرایط بد مالی کنارش باشم و نتونم واسشخرج کنم و با خدا معامله میکنم اگه این دختر سهم من باشه واسم میمونه. تا اینکه یکسال دیگه گذشت یک شب مامانم گفت مادر علی داره بهش زنگ میزنه و به مامانم گفتم بهشون بگو جوابم منفیه مادر علی هم گفته بود اکه معذرت خواهی کنیم قبول میکنید مادر منم گفته بود نه دخترم تو ذوقش خورده و میگه نه تا اینکه یه شب عموم بهم تماس گرفت (عموم همسایشون میشه) گفت مریم نمیخای بیشتر فکر کنی خیلی پسر خوبیه و خانواده ی خوبی هستن و گذشت کن اگه مهرش به دلت افتاده
چند روز فکر کردم و چون مهرش به دلم بود خودم بهش پیام دادم و باور نمیکرد برگشتم خلاصه رابطمون ۴ ماه به خوبی گذشت تا اینکه یه چیزی شد این وسط و جواب پیام و زنگم چند روزیه نمیده
من یک ماهه که سر کار نمیرم و پرسنل آزمایشگاهم دلیلانصرافم از محل کارم این بود که خیلی فشار کارم بالا بود و میخاستم از اونجا بیام بیرون
و به علی میگفتم من میخام از اونجا دربیام میگفت فکر کردی جاهای دیگه بهتره ؟ میگفتم آره اینجا سنگینه کارش تا اینکه نزدیک کارای عقدمون شدیم و من از ازمایشگاه در اومدم ولی به علی نگفتم چون اجساس کردم اگه بفهمه یهو ناراحت میشه و استرس میگیره که جالا من بیکار شدم (چون میدونه از بیکاری خوشم نمیاد)
توی تحقیقات مادرش فهمیده بوده من یک ماهه نمیرم سر کار و علی بهم زنگ زد و خیلی ناراحت بود که چرا من بهش نگفتم و الان چند روزه جواب پیامم نمیده و تماسام جواب نمیده
میگه واسم مهم نیس که نمیری ولی چرا از من پنهان کاری کردی اینو همون روز دعوامون گفت منم ازش معذرت خواهی کردم و روز بعدش زنگ زدم جواب نداد دیگه بهش نه زنگ زدم و نه پیام دادم اما اونم زنگ و پیام نمیزنه
یعنی کلا رفت ؟؟؟ بچه ها به نظرتون برمیگرده ؟؟؟