میدونی من با یه آقایی در ارتباط بودم برای آشنایی و ازدواج و...
ببین مثلا از همون روز اول حس کم بودن بمن میداد بعد همینا رو یجوری توجیه میکرد من میگفتم پس اشکال از منه
حتی سر مسائلی که دیگه همه همه نظرشون اینه که این یه رفتار اشتباهه جوری اونو درست جلوه میداد و منو توجیه میکرد که من فکر میکردم حق بااونه !
همین رفتارهاش دیگه باعث شده بود نتونم حرفامو بزنم چون حس میکردم نمیفهمیم همو و بعد بمن میگفت حرف زدن بلد نیستی
اون میخواست نظراتشو تحمیل کنه ، حس گناه میداد بهم ، انتظار داشت دایما وفق بدم خودمو با همه چی و...
و نهایتا جوری شد که من دیگه طاقت نیاوردم و تموم کردم حس میکردم منم که مشکل دارم منم که اختلالات روانی دارم نمیدونم
شما هم همچین بودین ؟ شماهم این حسارو تجربه کردین ؟