من چهارساله باخانواده شوهرم توی خونه زندگی میکنیم
ازروزاول خاهرشوهرم لجبازبودبم تیکه می انداخت نمیدونست چطورحرصمودربیاره
من بهش بی محلی کردم اصلا یجوری شده بوددیگ باهمدیگ حرف نمیزدیم
خاهرشوهرم هم مادرشوهرم بهش هرچی بگع همونه
بگه روزسیاه اونم میگه سیاهه
الان۱۸سالشه تازه نامزدکرده
ماتقریبادوهفته میشه اشتی کردیم هی میخام میونموباهاش خوب کنم اون معلومه نمیخادش سردرفتارمیکنه منوغریبه حساب میکنه
میدونم مادرشوهرم بهش گفته هیچی دربارت مثلاب من نگه ن وسایل های ک خانواده شوهرت میاره نشونش نده
امشب بانامزدش وجاریش رفته بودن وسایل نشون کردنش
خریده بودن
اومدخونه
منم باهیچ نینی ازش نپرسیدم ها یاقصدم فضولی کردن باشه اینا
بهش گفتم چیا خریدی خودشم باخنده گفتم
خیلی سرد بم گفت هیچی مادرشوهرم هم کنارش بود
چن ساعت بود رفته بودن خرید