به قصد نبود یلحظه مغزم کار نکرد خیلی عصبی بودم
آخه رفیق بچگیم که کلی خاطره داشتیم باهم دعوا کرده بودیم که البته مقصر شوهرش بود همیشه به رابطه ما حسودی میکرد شکاک بود ....
سر یه اتفاقی دوستم خیلی ناحقی ونامردی کرد از رو شیرینی رفته بود خصوصی ترین چیزای زندگی من و به شوهرش گفته بود
یروز شوهرش زنگم زد هرچی از دهنش دراومد بهم گف گف تو ج ن د ه ای بدکاره ای فلانی یه حرفای خیلی بد بد گف آره فلانی گفته فلان موقع فلان کردی بل کردی ال کردی
منم بهش گفتم به فلانی بگو جای این که سرش تو ک و ن من باشه یه درمونی برای اعتیادش پیداکنه
ازاین جا شوهرش فهمیده بود که دختره اعتیاد داره و...
بعد چند ماه شنیدم سراین قضیه طلاق گرفتن
و واقعا عذاب وجدان داره خفم میکنه روزی لحظه ای نیس نارحتش نباشم....