2777
2789

تو این ۲۵سال عمرم تا حالا بدی کسی رو نخواسته بودم،الان آنقدر دلم سیاه شده دوست دارم خانواده مادرم یعنی خاله هام و مامان بزرگم رو زنده و خوش نبینم،آنقدر که اینا به مادر من ظلم میکنن،مامانم دختر اول خانوده اس با چهار تا خواهر اونا شدن یه تیم با مادربزرگم همه جا باهمن هر شب دور همن هر روز خوشن،مامانمو دور از جونش آدم حساب نمیکنن مامانمم فقط میریزه تو خودش یه مدت سردادایه عجیب و غریب گرفته....میگ شبا رعد و برق میزنه تو سرم.....ای خدا من هنوز آنقدر بزرگ نشدم که بتونم این حجم از فکر و خیال رو تحمل کنم

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

به درک که محل نمی ذارن شما هم بافامیل پدرت یا دوست پیدا کنید رفت وامد کنید ،خانواده شوهرم با ما همین ...

من اهمیت نمیدم اصلا برن بمیرن،مامانم خیلی براش مهمه و حرص میخوره

بی خیال بشید ما هم سه تا خواهریم مادرم با دوتا خواهرام با همن سال تا سال محل نمیزارن به من اولا غصه ...

مامان من بیخیال نمیشه همش حرص میخوره میریزه تو خودش

به نظرت مادر بزرگ و خاله هات آدمایی هستن ک بتونی باهاشون حرف بزنی بگی مادرت چقدر ناراحته و .... بگی ...

نه اصلا شدن دشمن خونی ما.....بقران که ما خودمون همش میگیم ما که کاری نکردیم کی ما رو طلسم کرده اینا آنقدر با ما بدن

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز