تو این ۲۵سال عمرم تا حالا بدی کسی رو نخواسته بودم،الان آنقدر دلم سیاه شده دوست دارم خانواده مادرم یعنی خاله هام و مامان بزرگم رو زنده و خوش نبینم،آنقدر که اینا به مادر من ظلم میکنن،مامانم دختر اول خانوده اس با چهار تا خواهر اونا شدن یه تیم با مادربزرگم همه جا باهمن هر شب دور همن هر روز خوشن،مامانمو دور از جونش آدم حساب نمیکنن مامانمم فقط میریزه تو خودش یه مدت سردادایه عجیب و غریب گرفته....میگ شبا رعد و برق میزنه تو سرم.....ای خدا من هنوز آنقدر بزرگ نشدم که بتونم این حجم از فکر و خیال رو تحمل کنم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.