سلام
توروخدا یه راهکار اساسی بگید چیکار کنم
چرا شوهرم با من اینطور بد رفتار میکنه
سکوت کنم دعوا کنم چه کنم
خیر سرم چند روزی بود خونه مادرم بودم البته شوهرم خودش گفت بمون
آدم اومدنی باید طرف محبت کنه دلتنگ شده باشه
شوهرم اومد دنبالم من قرار بود اول برم امتحان بدم بعد برم دکتر
مادرمم کاری بیرون داشت به اصرار زیاد شوهرم اومد
خب ما رفتیم تا ۱۱ اینا کار خودمون طول کشید
بعد تا ۱ اینا هم کار مامانم
هی برگشتنی میگفت کار مادرت علافمون کرد
منم گفتم خودت اصرار کردی بیاد دیگه چرا منت میزاری سر آدم
بعد این هیچ اومدیم خونه من از سردرد داشتم میمیردم قرص توردم خوابیدم فرق نکرد با اون حال شام پختم بعد گذاشتم ظرفا بمونه چون نمیتونستم بشور
هی میگفت پاشو بشور
الکی تعارف کرد ببره دکتر
اصلا نگران نبود
حالا اگه خواهر و یا مادرش بودنا قیامت به پا میکرد
بعد یا میگفت پشتمو ماساژ بده
بعداین هم باز به کنار
میگفت میخوام برم پاسپورت بگیرم مادرم اینا رو ببرم زیارت
ولی بچه ها بیشتر از یکساله عروسی کردیم ماه عسل نبرده منو
تابستون میخواستیم بریم زیارت گفتم فلانی من نظر دارم مادرمو هم ببرم خرج سفرشو خودم میدم مادرم تازه اومده بود ولی نظر داشتم گفتم توهن مادرتو بیار
گفت نه مامان من نمیاد مامان تو هم نباید بیاد
بعد کلا جور نشد بریم
و بعد هم مادرش ایتا مهمون داشتن بدون گفتن به من کل میوه های یخچالو خالی کرد برد داد به اونا
بچه ها بخدا دیگه واقعا صبرم لبریز شده
و شوهرم یه دقیقه خونه پیشم نمیمونه
یا موقع خواب خونس یا غذا یا چی بشه یک یاعت بمونه خونه
وگرنه همش خونه مادرشه
نمیفهمه شب روزه صبحه همیشه اونجاست