ی داستان جالب بگم من دوماه عقد بودم باردار شدم مادرشوهرم گریه کرد سرشو بست ک باید بندازینش(شوهرم اونموقع از کار بیکار شده بود)با خواهرشوهرم گفتن ما خرجشو نمیدیم بماچه و فلان
خلاصه قرص گرفتیم انداختیم فکنم ی ماهه بود بگذریم
بعد از اون
مل تا 4 سال روش جلوگیری طبیعی بود
بعد مادرشوهرم میگفت چون 4 سال جلوگیری کردی و سقط عمد کردی بخاطر قرصا حالاحالاها بچه دار نمیشید
ترس تو دلم افتاد ی روز ب شوهرم گفتم اقدام کنیم برا بارداری من دلم بچه میخاد (شوهرم دوتا فنچ نر و ماده داشت)
اقدام کرديم ماه اول نشد و یکهفته بعدش پر.یود شدم انقد گریه کردم گفتم خدا بهم بچه نمیده دیگه
ماه بعد ک اقدام کردیم دیدم فنچ ما تخم گذاشته خیلی ناز بود ب فنچه غذا داذم گفتم دعا کن منم حامله باشم😂باورتون نمیشه ی هفته بعد تست زدم باردار بودم
بعد زمانی که 4 ماهه بودم یهو تخم فنچ شکست دو روز بعدش منم خونریزی کردم انگار ما با تخم فنچ میرفتیم جلو
فقط برامن جالبه؟یا بنظر شمام جالبه