خونه مادرشینا رفته بودم هنوز از در نیومده داخل میگه این چ وقت اومدنه میگه میگفتی میومدیم لاف تشکتو جمع میکردیم صورتتم آب میزدیم مسخرم کرد
مادرشینا رفته بودن زیارت اومده بودن منم بعدازظهر رفتم با بچم خودمم کلاس بودم قبلش اینا توقع دارن یارو از شب اونجا بخوابه منم کار و زندگی دارم فقط اینا اینجورین ادمو تو معذوریت میزارن هنوز جاریم اینا هم نیومده بودن