الان میدونین استرس چیو دارم
اون یکی عموم از سرکار بیاد شیشه های خورد شده رو ببینه بازم دعوا و کتک و درگیری داریم
اینا هم هرکدوم یه چاقو تو دستشون اماده کردن میدونن اون بیاد دعوا میکنه
من و مامانجون و ابجیم سه تایی تو اتاق موندیم درو قفل کردیم
(اگا متوجه نشدین تاپیک قبلیمو بخونین)
حس میکنم تو جهنمم گناهم چی بوده نمیدونم که
بخدا نمیتونم تحمل کنم
از استرس نفسم بالا نمیاد