واااااای مادر بزرگم روزه که میخواست بگیره
میگفت خدایا خودت قبول کن
خودشم که دست به سیاه سفید نمیزد میداد مامانم و زنداییام
میگفت مثلا سحری شامی درست کنید با باقالی پلو
بعد سحری رو میخورد
اونوقت میگفت ناهار درست کنید برا پسرا
با اونام ناهار رو میخورد
چایی بعد ناهار رو هم میخورد
عصرونه هم با زنای محله جمع میشد قلیون میکشیدن
(اون موقع چوب میکشیدن)
افطاری هم به زلوبیا و بامیه رحم نمیکرد😂