سلام دوستان عزیزم تورو خدا منو دلداری بدید من حدود ۶ سال پیش برادرم وبعد ۳ سال بعد خواهرم را از دست دادم بعداز عذابهایی که کشیدیم مادرم در اثر غم زیاد زمین گیر شد من عاشق مادرم بودم آتروفی مغز گرفت اما مانگذاشتیم کلا زمین گیر شود به هر صورتی بود به سختی سرویس می بردیم من خودم به علت بیماریهایی که بعد از خواهر وبرادرم گرفتم قدرت زیاد نداشتم خواهرم هم بیماری ام اس دارد ما دونفر از مادر مراقبت میکردیم هر روز فیزیو تراپ وماساژور داشت تا بهتر شود اما به سختی می توانستیم حرکت دهیم وببریم سرویس تمام کارها از جمله نوار قلب آزمایش در منزل انجام میدادیم ومن دکتر می بردم به هر حال بعضی اوقات چون می ترسیدم زمین بخورد ونتونم بلند کنم وقتی می خواست سرویس برود می گفتم حالا زوده ومادرم ناراحت می شد به خدا می ترسیدم از دستم رها شود چون خواهرم سر کار بود ومن تنها بودم مخصوصا درشب می ترسیدم تا آخرین لحظه هم با اینکه بمیرم براش خیلی افتاده شده بود روی پاهای خودش سرویس برییم در واقع از بیمارستان می ترسید وما همه امکانات پزشکی را در منزل انجام میدادیم حالا شدیدا عذاب وجدان گرفتم شب وروز ندارم انواع بیماریها رو گرفتم افسرده شدم شبها تا صبح بیدارم چرا هر موقع می خواست نمی بردم دارم دیوانه میشم آخه فداش بشم داغدیده بود فکر میکنم نکنه دلش اون لحظه می شکست الان دارم اشک می ریزم دیوانه شدم کاش هر وقت می خواست می بردم کاش کاش الا ن هشت ماه گذشته من هر روز بدتر میشم با خودم حرف می زنم چرا بعضی اوقات به خواسته اش عمل نمی نکردم توروخدا بگید من چکار کنم تا خوب بشم وای از عذاب وجدان بمیرم براش خیلی هم خوش رو ومهربون بود با اینکه بیمار بود کاش بیشتر قدر می دانستم کاش