یه روز دعوا کردیم من میگفتم الکی آره فلانی از من خوشش میومد فلانی اینطور اونطور فلانی رو منم دوست دارم از خودمم تعریف الکی میکردم از رو خامی..
اونم سرش تو لپ تاپ بود حرصم گرفت تنها چیزی ک یادم اومد گفتم عکس دخترعمتو و خودتو حذف کن چه دلیلی داره عکس تو و اون تو این خراب شده باشه حتما چیزی بینتون هست از اول میدونستم مشخص بود چون دختر عمت از من بدش میاد
اونم عصبی شد فحش داد بهم یه فحش زشت! و آخرم گفت آره دوسش دارم دلم میخواد عکسمون تو لپ تاپ باشه به توام هیچ ربطی نداره
اون روز با شنیدن این حرفاش انگار غرورم شکست انگار قلبم شکست نمیدونستم باور کنم یا بگم عصبی بوده خودمو اروم کنم ازش توقع نداشتم فقط آروم رفتم اتاق تا چند روز بیرون نمیومدم از خودم از خونمون از خودش از همه بدم میومد چشمم به گوشیم میوفتاد حالم بهم میخورد
اصلا باورم نمیشد
فقط گریه میکردم حس خیانت داشتم آخه رفتارای دختر عمشم خیلی رو مخمه همیشه تاپیک قبلی رفتاراش رو گفتم
از اینکه بخاطر اون اینجوری بهم گفت متنفرم این کارش خیانت بود!
بعدش که کم کم بهتر شدیم حرف زدیم باهم بهش گفتم واقعی خیانت کردی؟ گفت نه دور سرت بگردم خیانت نکردم اون روز عصبیم کردی
ولی من نمیتونم ببخشمش عصبی میشم از دستش اونم بخاطر اینکخ ثابت کنه چیزی نیست تمام عکسای دختر عمش و خانواده عمش رو حذف کرد ولی من باورم نمیشه و فراموش نمیکنم ازش متنفر شدم رفتم تمام عکسای خودمم از لپ تاپ و گوشیش پاک کردم شما بودین میبخشیدین؟ این کارش خیانت بود دیگه!! خیانت شاخ و دم که نداره!
عصبی میشم یادش میوفتم دوباره باهاش دعوا میکنم شما بودین چکار میکردین