چند ماه پیش طی ی حادثه ای که بابام سیگارامو پیدا کرد کلی ازش کتک خوردم و ابروم پاره شد اپاندیسمم پاره شد و کارم به بیمارستان و عمل و ... کشید
هنوزم که هنوزه هر روز فوشم میده دعوا داریم و ...
حتی هر روز خودش بهم میگفت ایشالا بمیری راحت شم با دستا خودم کفنت کنم
از ته دل میگفت
خلاصه گذشت و گذشت اما من هیچوقت سر اون استرسی که بم وارد کرد و آپاندیسم پاره شد بابامو نمیبخشم چون دردی که سر عمل کشیدم خیییلیییی زیاد بود و شب ها زجه میزدم چون بدون مسکن نمیتونستم بخوابم...
الان بابام رفته مراسم داییش ( ما خوزستان زندگی میکنیم اما مراسم تشییع جنازه پس فرداست و بابام عصر حرکت کرد اصفهان واسه کارای قبل مراسم) من و مامانم و داداش کوچیکم تو خونه تنهاییم و من احساس میکنم دلم برا همون پدری که انقد زجرم داد و آدم کثیفیه تنگ شده:))))