میخواستی تو اون ده دقیقه چی بهش بگی؟
میخواستی ازش خواهش و تمنا و التماس کنی ک بیشتر از ده دقیقه بهت فرصت بده باهاش بمونی؟
میخواستی ازش خواهش کنی خوبیهات رو ببینه و دوست داشته باشه؟
میخواستی تقلا کنی برای اثبات خودت و دوست داشته شدن؟
اصلن خیال میکنی عشق و دوست داشتن واقعی با تقلا و جنگیدن و اثبات کردن اتفاق میفته؟!با کوچیک کردن خودت برای جا شدن تو قلب کسی اتفاق میفته؟؟؟
اینها ک عشق نیس، دوست داشته شدن نیس.
دوست داشتن واقعی هیچوقت عزت و احترام رو پایمال نمیکنه.
تو قبل از دوست داشتن دیگران موظفی اول خودت رو دوست داشته باشی، اگر آدم خودش رو دوست نداشته باشه محاله دوست داشتنش نسبت ب دیگران واقعی باشه.
یه رودخونه اول خودش باید سیراب از آب باشه و بعد میتونه دیگران رو سیراب کنه، رودخونه ای ک خودش خشکیده و آبی نداره ، چجور میخواد به یکی دیگ آب بده!
آدمی زاد هم تا خودش از عشق و دوست داشتن نسبت ب خودش سیراب نباشه نمیتونه کس دیگ رو دوست بداره!
همونجور ک الان خودت داری میبینی فقط بخاطر اینکه اون ده دقیقه فرصت رو بهت نداده ، حتی براش نقشه کشتنش رو میکشی تو ذهنت!!!! پس تو اصلا دوست داشتنت واقعی نبوده و نیس، و فقط از اینکه غرورت جریحه دار شده خشمگینی.
تو خودت و غرورت رو هزااااران برابر بیشتر از اون دختر خانم دوس داری ک بخاطر جریحه دار شدن غرورت حاضری جونش رو بگیری!!!
با خودت صادق باش و احساساتت رو همونجور ک هستن بپذیر.
وقتی یه آدم واقعا قرار نیس چ با ده دقیقه چ با هزار دقیقه نظرش تغییر کنه،چرا الکی همون ده دقیقه هم انرژی طرف مقابلش رو هدر بده؟!!! این تویی ک فقط از یک زاویه دردناک داری بهش نگاه میکنی و هی رنج و خشمت بیشتر میشه، اون خانم اتفاقا برای همون ده دقیقه زندگی و انرژیتم ارزش قائل بوده و نخواسته ک هدرش بدی، نخواسته الکی امیدوار بشی.
تو باید شهامت نه شنیدن داشته باشی، هممون ی روزی ی جایی یه "نه" شنیدیم ی جواب رد شنیدیم ک برامون خیلی دردناک بوده.
من خودمم تجربه مشابه شما رو دارم و امروز از اینکه از اون آقا جواب رد شنیدم خیلی راضیم، چون همون جواب نه باعث شد بشینم ب خودم فکر کنم ، و خودم رو دوست داشته باشم و خودم خودم رو از عشق سیراب کنم تا نخوام عشق رو از اون گدایی کنم، نخوام برای گدایی محبت برده ای باشم در برابرش .
بخدا امروز دستشو میبوسم ک بهم نه گفت، و باعث شد رو پای خودم بایستم و بفهمم با خودم چند چندم، اگر بهم جواب نه نمیداد، هیچوقت امکان نداشت بتونم تغییر کنم و ب خودم کمک کنم و همش میخواستم از اون تغذیه و گدایی کنم و انسان بودن خودم و آزادیم رو زیر سوال ببرم.
منم با اون نه شنیدن غرورم شکست، خشمگین شدم، احساس خفت و خورد شدن کردم، ولی هیچوقت تو ذهنم نقشه ی کشتنش رو نکشیدم، ب جاش سعی کردم بپذیرم ک اشتباه از خودم بوده و من باید برای خودم ارزش و احترام و عشق قائل باشم.
الانم حتی خالصانه تر از قبل دوسش دارم چون الان دیگ گدای محبتش نیستم،الان دیگ مثل ی برده در برابرش نیستم.
تو هم خودت رو آزاد کن.