خانوما شوهرم اخر هفته ها همیشه باغ ولگردیه.حالا امشب بهش زنگ زدم گفتم زود بیا گفت باشه.همش منتظرش بودم هرچی زنگ میزدم جواب نمیداد به مادرش گفتم کجاست گفت نمیدونم برادرشوهرمو گفتم زنگ بزن به دوستاش و فامیلات شاید پیش اونا باشه.ساعت دوازده و نیم زنگ زد بهم گفت ابرومو بردی همرو خبردار کردی گفت گوشیم تو ماشین مونده بود با دوستام نشسته بودیم مغازش زهرماری خوردیم .شوهرم بازاریه همسایه مغازش همه باغ دارن اونا هرشب باغن شوهر منم از راه بدر کردن.
با همین دوستاش قبلا تا دو شب هرشب میرفت باغ ولگردی .امشب چقدر نگرانش بودم فکر کردم مرده .اومد خونه دهنش بود 💩میداد ازبس خورده بود .بی مسئولیت با خودش نگفت تو خونه ویلایی این زن تنهاست 😔
به مامانش گفتم پسرت بیاد درو باز نمیکنم اون نذاشت مگرنه نمیذاشتم بیاد خونه.
با ابن وضعیتشم برگشته بهم مبگه برگردیم پس با خانوادم تو یه ساختمون زندگی کنیم .امشب دعوامون شد گفت خونرو میبرم واحد بالایی مادرم