مامانم از قبل فوت برادرم دکتر اعصاب میرفت و بعد از این اتفاق دکتره قرصاشو بیشتر کرده ک باز افسردگی نیاد سراغش..بعد گذشت چند ماه حال مامانم داشت بهتر میشد کم کم.. ولی جدیدا دیدم باز داره آشفته و بی قرار میشه.همش استرس داره نگرانه.ازش پرسیدم چیشده و اینا.مامانم معلمه مدرسه غیر دولتیه.گفت مدیره خیلی اذیتم میکنه.گیر الکی میده..پیاماشو نشونم داد مدیره با لحن بدی بهش گفته بود چرا بچه هارو بوس نمیکنی؟اگه اینجوری ادامه بدی اخراجت میکنم و کلی چرت و پرت.یه بارم تازه از سر کار برگشته بود مدیره زنگ زد بهش دادو هوار راه انداخته بود که دوتا دانش آموزت زنگ تفریح دعواشون شده.مامانم گفت من نبودم پیششون وگرنه دعواشونو خاتمه میدادم و فلان..اون داد میزد میگفت مدیریت کلاس بلد نیستی..دفعه بعد جور دیگه باهات رفتار میکنم و ...من صدای دادشو از پشت گوشی میشنیدم انقد وحشی بازی در میاورد.یا سوالات نوبت اولو من شاهد بودم مادرم یدونه یدونه از تو کتاب خودش طرح میکرد و حتی خودش تایپش کرد و پرینت گرفت.مدیره باز باهاش دعوا کرده که سوالانو از اینترنت گرفتی و هیچ کاری نکردی خودت
مامانم اعصابش خیلی ضعیفه.مخصوصا بعد داغ پسر جوونش..به شدت از این مدیره ترس برداشته و با استرس کار میکنه..از مدرسه ک برمیگرده کلا استرس داره نکنه مدیره زنگ بزنه باز چیزی بهش بگه
بچه ها واقعا حال و روز مامانمو رفتار اونو میبینم جیگرم آتیش میگیره.مامانم بی زبونه.میخوام برم مدرسه بشورم مدیره رو..الان ک دارم تایپ میکنم دستام میلرزه
من هرکاری میکنم حال مامانم خوب بشه تو این اوضاع..همه عکسای برادرمو برداشتم قایم کردم جلو چشمش نباشه کمتر گریه کنه و غصه بخوره.بعد این مدیره همچین کاری داره باهاش میکنه..میخوام برم مدرسه باهاش دعوا کنم.بگم رفتارش چقد زشت و مملو از عقده هاشه .شده بهش توهین کنم بلکه خالی شم.بنظرتون اگه رفتم چی بهش بگم؟