روزی ک باهم اشنا شدیم
گفتیم پنج سال با کسی نبودم و تنهام حتی رفیق دخترم ندارم اگه ک دنبال مهمونی و پارتی و کسی تو زندگیتونه بمن پیام ندید ایشون فامیل دوره قسم و قران ک نه ؟
یکسال گذشت ب هر نحوی خاست منو بکشونه خونه و مهمونی من اخرش نرفتم ولی شدید بهش وابسته شدم
گذشت تا یکسال و خورده ای اتفاقی فهمیدم چن سال ی دختر دیگه میخاد بامنم دیگه سرد شد وقتی فهمیدم گفتم تورو ب خیر و منو بسلامت رهاش کردم و یکبارم طرفش نرفتم یکسال تمام من براش انواع نذرو نیازا کردم یکسال گریه میکردم میگفتم یجوری برگرده جوری ک الان چن ماه درد گرفته من بی دین دست ب دامن خدا شدم کلی گریه زاری شبا تا صبح بیدار میموندم ولی رفت ک رفت ...خودم یعنی راهیش کردم
همون تایم فهمیدم دومادشون ک مهندس قاچاق سنگینی کرده ولی بخاطر پارتی بهش مهلت دادن تا اینکه یکماه پیش اومدن جلو چشم زن و بچش گرفتنش زن و بچه هم انداختن تو کوچه و هرچی خونه و ویلا و چی داشت پلمپ کردن ۴ تا دختر ی پسر همه برگشتن خونه پدر این پسر ازون روز ک این اتفاق افتاد دل من اروم گرفتو دیگه دلم هواشو نکرد من قبل اینکه بفهمم همش میگفتم خدایا ب داعی بسوزه ک منو سوزوند ولی ی شب همه رو بخشیدم گفتم دیگه سروکلشون تو زندگیم پیدا نشه ک فرداش این موصوع فهمیدم