سلام بابا خواستم بگم بچم دنیا اومد میدونم که به رضا گفته بودی دوست داشتی ببینیش
توی بیمارستان خانمی که تختش جفت تختم بود گفت چقد لوسی معلومه مامان بابات خیلی لوست کردن چه خبرته اینقد ناله میکنی
اون نمیدونست که من دیگه تورو ندارم
نمیدونست که من منتظرت بودم که واسه زایمانم بیای
نمیدونست که چقد دلم واست تنگ شده
نمیدونست که من چقققد دلم گرفته
نمیدونست که من بخاطر نفس حتی نمیتونم درست گریه کنم
نمیدونست که من ۴۱ روز میشه که نتونستم صداتو بشنوم و باهات بگم و بخندم
نمیدونست که من هر روز ساعت هفت و نیم عصر که میشه چقد احساس تنهایی میکنم
بابا اون خانم هیچی نمیدونست ...
بابا پاشا اومد اما تو نبودی...