2777
2789
عنوان

قلبم هزار تکه شد

793 بازدید | 71 پست

خیلی ناراحتم 

بخاطر رفتار پسر ۱۷ سالم 

نمیدونم چرا محبتهای منو نمیبینه 

نمیدونم چرا ازم متنفره 

نمیدونم چیشده...‌ 

از دستپختم متنفره میگه غذاهات افتضاحه 

باهام حرف نمیزنه 

اصلا سمت من نمیاد 

همیشه میگه از اتاقم برو بیرون درم ببند 

همیشه فحش میده 

درس نمیخونه 

با پدرشم دوساله هیچ حرفی نمیزنه میگه قهر نیستم ولی حرف فقط در حد ضرورت میزنه 

اصلا با ما بیرون نمیاد 

اصلا با ما ارتباط نمیگیره 

اصلا به حرفام گوش نمیده 

ولی بیشتر از همه از این ناراحت میشم که فحش میده یا میگه برو از اتاق بیرون 

اگه میذاشت پیشش بمونم اگه حرفامو میشنید شاید ارتباط میگرفت بهم نزدیک میشد 


من دو سال تمام بیهوده یه مسیر طولانی رو برای درمان حضوری پسرم می‌رفتم که بی نتیجه بود.😔 الان  19 جلسه گفتاردرمانی آنلاین داشتیم و خودم تمرین میگیرم و کار میکنم. خدارو شکر امیرعلی پیشرفت زیادی داشته 😘

اگه نگران رشد فرزندتون هستین خانه رشد  عالیه. صد تا درمانگر تخصصی داره و برای هر مشکلی اقای خلیلی بهترین درمانگر رو براتون معرفی میکنن من از طریق این لینک مشاوره رایگان گرفتم، امیدوارم به درد شما هم بخوره

بچگیش شما باهاش چطور بودین

لطفا لایک نکنید💗 تا اخربخون ، اولش اینکه شیدای فاطمه(س) دومش  👈 عاشق اهل بیتم عشقم دلیل داره بخون تا بدونی چرا نور امیدم هستن بخصوص حضرت فاطمه توسخت ترین شرایطم آب رو اتیش بودن.👈👈👈یکی بهم یه تهمت ناحق زدبدجوردلم شکست گفتم به من نگفتی به حضرت فاطمه گفتی خودش جوابتوبده یه هفته بعدسرنماز با دل شکسته درقران باز کردم میدونی چی اومد نوشته بود:کسانی راکه به مریم تهمت ناروا زدن را به سزای عملشان میرسانیم...(اسمم مریمه)دوروز بعد اون ادم با گریه والتماس زنگ زد وحلالیت خواست گفت پاکیت بهم ثابت شد به ناحق اون حرف وزدم حلالم کن که تمام زندگیم داره از هم میپاشه.این فقط یه نمونه از بزرگی خدا وقران واهل بیته که تو زندگیم دیدم,💖💖💖

هر روز گذشته رو مرور میکنم که ببینم چیشد که اینطوری شد ولی واقعا میبینم همه چی خوب بوده حتی عالی بوده 

من کسی بودم که دوران بارداریم سه بار قرانو ختم کردم 

همیشه با وضو بودم و فقط از خدا یه چیز میخواستم فرزند سالم و صالح 

ولی نشد مستجاب نشدم 

 آموزش ، مسئولیت پذیری، رابطه ی دوستانه ، اگر این سه مورد در کودکی توسط والدین به کودک هدیه داده شود، نوجوانی بسیار آسان خواهد گذشت...

چقدر حالم خوبه....خدا جون می خوام ببوسمت، اجازه هست!

داداشم منم بامامان بابام ومن همین رفتاروداره خییییلی بی احترامی میکنه

ما دخترهای غمگین شانزده ساله ای بودیم که فکر میکردیم اگر میشد رنگ موهایمان را روشن کنیم ، تکلیفمان هم روشن می شد. ما ، با ماتیک های قایمکی و کابوس های یواشکی و آرزوهای دزدکی . ما و کارت پستال هایِ « سوختم خاکسترم را باد برد ، بهترین دوستم مرا از یاد برد» ... ما و شعرهای دوران مدرسه ، اولین دست نوشته هایی که توی دفتر ِ  کوچک یادداشت می نوشتیم و مشاور دیوانه به خیال اینکه این یک نامه برای پسر مردم است از ما می دزدید .ما ، که تمام عمر ترسیدیم دختر بدی باشیم . ترسیدیم مقنعه هایمان چانه دار نباشد و چشم سفید باشیم . ما که توی کتاب هایمان فروغ نداشتیم ، چون فروغ میان بازوان یک مرد گناه کرده بود ، ما فقط یادگرفتیم مثل کبری تصمیم های خوب بگیریم 
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز