یادمه بچه بودم سه سالم اینجوری بود ، همسایمون قصاب بود
وقتی میخواست قصابی کنه مامان و من میرفتیم خونشون گوشت میگرفتیم ، بعد وقتی خودم تنها بودم همیشه میترسوندم میگف اینو میبینی دستم( اون چاقویی که دستش بود ) ی روز میام خودتو و خانوادتو میکشم
خیلی خیلی خیلی میترسیدم خیلی زیاد ، اونقدر که تا چند سال حرفاش تو ذهنم بود و اون موقع هم ب کسی نگفته بودم