امروز مادرشوهرم برای ناهار اومده بود خونمون،موقع ناهار همش درباره بچه حرف میزد و بعد گفت شماها چرا بچه نمیارین گفتم ما هنوز قصد بچه دار شدن نداریم،یهو بهم گفت نکنه نازایی،شوهرم هیچی نگفت منم گفتم نه اما گفت نه قبلا شک داشتم ولی الان مطمئن شدم تو نازایی
شوهرم بازم هیچی نگفت،الانم مادرشوهرم رفته و شوهرم بیرونه و از موقعی که مادرشوهرم رفت برام قیافه میگیره. من هم قهر کردم و اصلا باهاش حرف نزدم تا الان.بگین لطفا چی کار کنم