2777
2789

چجوری بابامو اوکی کنم 😣😣😣

البته چندوقت پیشا دستم رو شد پیش بابام ...ناجورم فهمید.......

از اون مدت گذشته درکل الان تصمیم داره بیاد خواستگاری 

بعضیا میگن مادرت باید بگه شما فکر کنین من بابد بگم چیکار کنم 

راهنماییم کنین

کاش الان فقط خوشحال بودم ک عشقم میخواد بیاد

ن اینک دلشوره بگیرم 

مامانت باید بگه تو صف نونوایی دیدن پسندیدنش😄

کارشان تفکیک است : زن را از مرد، عقل را از بدن، انسانیت را از جامعه...//////////////////////// چراغ ظلم ظالم تا دم محشر نمی سوزد، اگر سوزد شبی شب دیگر نمی سوزد 

من دو سال تمام بیهوده یه مسیر طولانی رو برای درمان حضوری پسرم می‌رفتم که بی نتیجه بود.😔 الان  19 جلسه گفتاردرمانی آنلاین داشتیم و خودم تمرین میگیرم و کار میکنم. خدارو شکر امیرعلی پیشرفت زیادی داشته 😘

اگه نگران رشد فرزندتون هستین خانه رشد  عالیه. صد تا درمانگر تخصصی داره و برای هر مشکلی اقای خلیلی بهترین درمانگر رو براتون معرفی میکنن من از طریق این لینک مشاوره رایگان گرفتم، امیدوارم به درد شما هم بخوره

مشکل بابات چیه عزیزم

اون موقع ک دستم رو شد بهش گفتم قصدمون جدیه و حرف زدم اونجا ک بعد از اینک بابام اروم شد تهش گفت زندگی خودته ....ولی بازم میترسم


اخه میدونی قضیه مونو قشنگ نفهمید...

خب چرا مادرت نمیگه؟؟؟

مادر داری عزیزدلم

سلام اسمم زینب هستش ۳۵ سالمه وتو جای خیلی کوچیک زندگی میکنم و اینجا دختراشونو زیر ۲۰شوهر میدن و ب چشم پیر زن ۹۹ساله نگام میکنن میشه لطفا ی صلوات مهمونم کنید؟ ؟؟

نگو دوستم هست بگو مثلابیرون من روخواستن مامانش شماره کرفته

بابا بحث اینا نیس 

ما خیلی وقته باهمیم خب زمان زیادی از رابطمون گذشته و خیلیییی باهم راحتیم و فکر کن یبار بابام صحبتامونو شنیده... حرفامون جالب نبود

درکل مسئله من اینه ک سختمه نمیدونم چیکار کنم

اون موقع ک دستم رو شد بهش گفتم قصدمون جدیه و حرف زدم اونجا ک بعد از اینک بابام اروم شد تهش گفت زندگی ...

نبابا ترس نداره 

من بابام با اون همهههههههههههه گیر بودنش مچمو گرفت اسمش فهمید 

میگفت هرکس بیاد ببرت من مشکل ندارم من گردن نمیگرفتم 😹

خب وقتی اینقدر استرس داری و راحت نیستی


مسلمه که خودت نباید بگی


با یه خواهر یا دوست یا

یا کلا یه خانوم از اشنایان نزدیک که باهاش راحتی و اونم قلق پدر یا مادرت دستش هست در میان بزار که اون بگه


اون لحظه هم خودت اونجا نباش


من مثلا به خواهرم گفتم

با اینکه همسن و سال هستیم ترجیح دادم اون به مادرم بگه

مادرم هم به پدرم گفت

و من اون روز فرار کردم رفتم خونه مادر بزرگم دو شب پیشش مهمونی که ففط اون لحظه اونجا نباشم


ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   nazi09  |  16 ساعت پیش
توسط   domino18  |  15 ساعت پیش