دوتامون از استرس شام نخورده بودیم
خصوصا همسرم
عقدمون ساعت یازده و نیم شب بود فک کنم
قبل عقد تو خیابونا دور خوردیم و بستنی خوردیم بعدش ساعت یازده و نیم رفتیم مجلسمون
بعد عقد هم باز همسرم لیموناد گرفت آخه خیلی خیلی هوا گرم بود یکم لیموناد خوردیم خیلی هم چسبید بعدم منو رسوند خونمون
دیگه بعدش شام خوردم بعد خوابیدم
بابام هم گیر سرمو باز کرد