زندگی من چیز عجیبیه. گره کوریه. یک عمر تنهایی و نفرته. زندگی من یه جهنمه که هر روز دارم توش میمیرم و باز از خاکسترم بلند میشم و سرپا میشم و فردا این چرخه تکرار میشه. کاش زندگیم یه چیز معمولی بود. صبحا بیدار میشدم به گلدونای لب پنجره آب میدادم. قهوه درست میکردم و با آهنگ مورد علاقم مینوشیدمش جرعه جرعه تا شاید تلخکامی هامو با تلخی اون از یاد ببرم. کاش زندگی روی خوششو به من نشون میداد. رها بودم و بی دغدغه. مثل یک پر در آغوش باد...