گفته بود فاصله بگیریم از هم و دیگه پیام نمیداد و زنگ نمیزد...از چند هفته پیش برنامه ریخته بودیم امروز بریم خرید عقد دیشب مامانش زنگ زد و قرار امروزو گذاشت و منم انتظارشو نداشتم خوشحال شدم که اشتی کرده ولی امروز وقتی رفتیم بازار با خواهرمو مامانشو خواهرش دیدم خودش نیست و به بهونه شیفت نیومده...منم عضبی شدم و فکر کردم همه چی تمومه این پیامارو دادم بهش...اونم سین زد و چیزی نگفت ولی چند دقیقه بعد خیلییی عصبانی زنگ زد خواهرش و پرسید کجاییم و ادرس پرسید تا بیاد...الانم منتظرشیم و من عین چی ترسیدم بیاد جلوی خانواده ها داد و بیداد کنه و آبروریزی شه و جدی هکه چیو تموم کنه🥲🥲💔 وقتی اومد چه برخوردی باید داشتت باشم.ووهیچوقت اینقد استرس نداشتم از دیدنش