دیشب تو مجتمعشون یه پسره خودکشی کرده خودشو از پنجره پرت کرده پایین
عمه ی منم از بیرون اومده دیده یه جنازه افتاده وسط ساختمون
اینم حالش بد شده
بعد زنگ زده برا مامان بزرگ مریض و احساساتی من تعریف کرده
مامان بزرگ منم حالش به هم خورده
دیشب تا ۳ نصفه شب تو بیمارستان اسیر بودیم
یعنی حرص منو در میارن این خانواده ی پدریم