من بابام پارانوئید داره هر شیش ماه یبار واسه کارای واجب با خودش میرم بیرون حتی مدرسه نمیزاره برم
حالا مادربزرگ و پدربزرگم اومدن خونمون رفتن جنگل چند بار گفتن چرا فلانی نمیاد بابام گفت اون چرا بیاد فکرشم نمیکردم اینطوری کنه تاپیکای قبلم رو بخونین متوجه میشین الان حس میکنم آدم نیستم اصلا هیچکی به فکرم نیست دلم میخاد بمیرم خدا منو بکشه کاش هیچوقت بدنیا نمیومدم