دوسال قبل من با یکی یه ماه دوست بودیم و چند بار بیرون رفتیم و باهم عکس گرفتیم و تو یه شهرک هم زندگی میکنیم و من مدام میبینمش بعد من ازش جدا شدم و اون حیوون نمیتونست اینو قبول کنه میگفت اینارو پخش میکنم که آبروت بره تا فقط بتونی بامن ازدواج کنی و چند باری تهدیدم کرد من بهش باج ندادم و آخر سر ها میگفت پاک کرده ولی چند بار هم گفت تو گوشی خواهرم ریختم
من با همسرم دوست شدیم و عقد کردیم
دوسال میگذره و اون آدم یه بار هم دردسر درست نکرده
اما میترسم نکنه روزی اون عکسا پخش کنه
چند روزه همش استرس دارم میترسم
خواب ندارم نمیتونم غذا بخورم
گریه میکنم
خدا لعنتم کنه کاش حداقل مجرد بودم
خانواده خودم و همسرم تو همین شهرن اگه بفهمن من باید فقط خودمو بکشم