همه چیزم رو جمع کردم، خاطراتم رو حتی...
ساعت ۵ نامزدم مباد دنبالم که البته از این به بعد میشه همسرم
بدون هیچ مراسمی روونه خونه زندگی میشم که سالها پدر مادرم و خودم براش آرزو ها داشتیم، نه اینطوری بی سر و صدا...
راستش قرار بود با این تصمیم نامزدم مقابله کنم ، اما نمیتونم...
فشار روحی وحشتناکی رومه، ترجیحا میرم سر خونه زندگیم. بعدا به فامیلا و اقوام میگیم.تالار و همه ی برنامه هامون رو کنسل کردیم به خاطر عمه ی فوق کهنسال ناتنی نامزدم.
استرس زیاد دارم، چون امروز رسما دارم میرم خونه ی خودم ولی نه مثل بقیه عروسا. به جای جشن و شادی ، الان همه ی اعضای خونواده ام ناراحتن.
خیلی استرس دارم و نگرانم، چی در انتظارمه؟