سه چهار بار تا حالا سفره صبونه رو جمع کرده با دادو بیداد و بیادبی میگه من دیگه نمیکنم چون تبدیل به عادت میشه و من نمیخوام
تو همون چند بار قبلی کلی تشکر کرده بودم و قربون صدقهاش رفته بودم
حالا جالب اینجاست، امروز دورکار بود منم گفتم بیا بریم مغازه بغل خونمون برات یه بلوز بگیریم واسه مهمونی آخر هفته
گفت نه تو ساعت کاری نمیتونم نیم ساعت هم نیم ساعته، منم گفتم باشه عزیزم بعد ساعت کاری میریم
چند دقیقه بعد داداش بچهننهاش زنگ زد یه ساااعت زر زر کرد با اون😐
واسه چرت و پرتا و مضخرفات اون بچه که خودش خیر سرش ننه بابا داره وقت داره، به تایم گذاشتن واسه من که میرسه هیچی....
هر بار داداشش زنگ میزنه حداقل یه ساعت چرت و پرت میگه
هر چند مامان بابای درست حسابی ندارن، باباشون که خودش مثه یه دختربچه لوس دو سالهاست، هربارم هر گندی داداشش بالا میاره میان به شوهر من میگن اونم کلی عذاب وجدان و عزا میگیره که تقصیر منه از داداشم دور شدم پیشش نیستم اینطوری شده، کلی ماتم میگیره یه گوشه کز میکنه
واقعا معیوبترین ساختار خانواده رو دارن