دیشب شام نخوردم و از صب نشستم یکم خوندم الانم اومدم صبحونه بخورم مامانم نبود بعد چند وقت تخم مرغ درس کردم زردههه عسلی انقد خوب شد خودم کیف کردم(معمولا آشپزی نمیکنم) اومدم برش دارم دستم سوخت این بماند داداشم مث ی دسته خر اومد التماس ی لقمه بخوره حالا کل نون و برداشت زد رو تخم مرغ قرار بود ی لقمه بخوره ولی همش ی لقمه واسه من موند😭😭😭😭بخدا ک دلم میخواد انقد بزنمش صدای سگ بده دیگه کی حال داره دوباره درس منه شما بودین چیکار میکردین