اول بگم مامانم 60 سالشه
رفت کربلا اومد گفت با یکی دوست شدم خانومه 38 سالشه طلاق گرفته برا یه شهر هم دیگ بود خانومه
الان چند ماه تلفنی هی با هم حرف میزنن در حد روزی 5 ساعت
پنج شنبه گفت دوستم میخاد از شهرشون بیاد خونم و 2 شب بمونه
منم بابام بازنشسته س و دائم خونس
از بس مامانم بی منطقه من حرفی نزدم
حالا خانومه اومده از شهرشون برامون 2 بسته سوغات اورده نمیگم چی ک نفهمید مال کدوم شهره
ب مامانم گفته یکی برا تو یکی برا دخترت
خلاصه ما هم بردیمش شهرمون گردوندیمش از سوغات شهرمون براش خریدیم و پاساژ بردیمش و من برا خودم کرم لازم داشتم خریدم تو اون مغازه برا اونم یه رژ خریدم
خلاصه روز 5 شنبه از ظهر تا شب منم پیشش بودم و اخر شب گفتم اگه دیدگه ندیدمت خدافظ و اومدم خونم