تولد پسرم بود، همسرم میخواست دختر داییم اینا رو دعوتشون کنم( دوتامونم یه شهر غریبیم) بعد من ناراضی بودم. گفتم خجالت میکشم واسه تولد دعوتشون کنم و دعوتم نکردم. حالا امشب دختر داییم شام خونه ی ما مهمون بود، مادرشوهرمم از شهرستان اومده فعلا خونه ی ماست. بعد سر صحبت تولد باز شد. گفتم همسرم میخواست دعوتتون کنم اما خودم خجالت کشیدم، دختر داییم برگشت به همسرم گفت ای کاش خودتون زنگ میزدید بهمون حتما می اومدیم. همسرم گفتش نه میترسم ازش، بخدا بهم روز خوش نمیده دعوتتون میکردم حالا بیا. پیش مادرشوهرم خجالت کشیدم. اخه این چه شوخیه. یبارم پیش عموم اینطوری گفت. عموم فرداش بهم زنگ زد گفت مشکلی بینتونه که اینطوری گفتش. بعد اینکه مهمونا رفتن من بهش اخم کردم ،اونم پیش مادرشوهرم منو شست گذاشت کنار
حق داری
چرا من ازین سایت نمیرم برا همیشه؟؟😣
نه خب شوخی بوده
جلو مادر شوهرت کاش هیچ واکنشی نشون نمیدادی ..
حزف خاصی نزده ب اون صورت
ولی منم بدم میاد جلو بقیه تقصیر کار جلوه ام بده..
چرا شست؟!
حرفش رو زده بعدم شسته؟!
الته شوهر منم ی جوری جلو بقیه رفتار میکنه همه فک میکنن بابت آب خوردن هم باید از من اجازه بگیره
خوب چرا خجالت کشیدی ؟ اینو نمیفهمم...
حرفش زشت بود واقعا
خیلی محترمانه بهش بگو با این حرف ها باعث سوءتفاهم میشی بین بقیه ،بهش بگو چرا باید حرف زندگی من را کسی دیگه بدونه ،بهش بگو اگر ناراحت نمیشی منم چندتا از حرف ها و کارهای تو را پیش بقبه بگم
یه بار که محکم به طرف مقابل دلیل ناراحتیتون رو بگید یاد میگیره حرمت شما در اولویته نه بلبل زبونی خودش
این رفتار باعث میشه به مرور از چشم هم بیفتید و زندگی زهربشه
من حس احترام از همسرتون نگرفتم شما خانوم یه خونه اید حتما دلیل موجه داشتید برای عدم دعوت اما ایشون انگار کلا احترام به شریک زندگی رو یاد نگرفته
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز