دارم منفجر میشم .. از هفته پیش کارت دعوت فرستادن اخر هفته عروسی دختر عمومه وچون تاکید کردن ک هرکس نمیاد خبر بده منم چندبار ب شوهرم گفتم میریم حتما؟ گفت اره ..دیروز از سرکار اومد گفت اخر هفته عروسی پسر دخترعمشه .. و خانوادشم دارن ازشهرستان میان حالا شوهرمنم بشدت ترسو از خانوادش میترسه ... اگه بامن بیاد ک بعد تامدتها میگن از زنش ترسید اگرم با اونا بره خب واقعا ناراحت میشم یعنی علنا خانوادشو انتخاب کرد .. بعدمدتها ی عروسی دعوت شدیم دلم میخاد پیش خانواده م باشم 😭 دلم میخاس با شوهرم بریم .. الان شوهرم نیاد مجبوریم اون همه راهو با اسنپ بریم و برکردیم با بچه کوچیک ..خدایا دلم پره 😭 عرپسب اوناهم اصلا بهم خپش نمیگذره میگن مولودیه و شام
من دو سال تمام بیهوده یه مسیر طولانی رو برای درمان حضوری پسرم میرفتم که بی نتیجه بود.😔 الان 19 جلسه گفتاردرمانی آنلاین داشتیم و خودم تمرین میگیرم و کار میکنم. خدارو شکر امیرعلی پیشرفت زیادی داشته 😘
اگه نگران رشد فرزندتون هستین خانه رشد عالیه. صد تا درمانگر تخصصی داره و برای هر مشکلی اقای خلیلی بهترین درمانگر رو براتون معرفی میکنن من از طریق این لینک مشاوره رایگان گرفتم، امیدوارم به درد شما هم بخوره
دفعات قبل تو همچین موقعیتی چطور بود رفتار شما ؟؟این خیلی مهمه
اینجورموقعیتی ک نبوده اما مثلا جرو بحث داشتیم با خانواده ش تو روی اونا حق رو ب اونا میده و بعد رفتنشون میگه حق با منه من چاره ندارم فلان ...منظورم اینه انتخابش خانوادشه
به نظرم اصلا کوتاه نیا و با شوهرت هم حرف بزن بگو عروسی دخترعموی مناول دعوت کردن و فامیل نزدیک تزه پ ...
میدونی اونا ازشهرستان میان و احتمالا از صبحش تلپن خونه ما خودمم از پاکنش بعد اونا دلهره دارم چون بشدت دعواگرن و غیرمنطقی .. دیگه حالسشون نمیشه بگم کی زودتر دعوت کرده باز تا مدتها داستان میگن ک زتش پسرمونو چکار کردهههه ک ب خرف نا گوش نمیده یا ب من تیکه میندازن