یه بار یه دستبند پیدا کردم
بردم طلافروشی..طلا بود
در و دیوار و مغازه های اون اطراف رو اکهی زدم که یه تکه طلا پیدا شده نشانی بدین و شماره نوشتم
از دو دقیقه بعدش رنگها و تهدیدها شروع شد...تهدید به کشتن و این چیزا هم ت وش بود که باید بدیش به من
بعد دو هفته بردمش دفتر امام جمعه تحویل دادم رسید گرفتم
رسیدشو هم پرینت کردم زدم به همون در و دیوار که برین از اونجا تحویل بگیرین
شمارمو هم عوض کردم