دیروز از ۹ صب خاهرزادم اومد زبان درسش بدم چون امتحان داشت
بعد دیگ تا غروب درس کار کردیم
عصر چون میدونسم پنه الفردو دوس داره
ب خاهرم گفتم بعد شام خودم برش میگردونم
خاهرم هی میگف شام بیاین اینجا گفتم نه خستم
ولی دگ نگفتم شما بیاین چون واقعا خسته و اشفته بودم شوهرخاهرمم میومد با اون ظاهر واقعا حال نداشتم
بعد خاهرزاده کوچیکمم خیلییی شیطونه اصلا اعصابش رو نداشتم
بنظرتون باید میگفتم بیاین؟
بعد شام فیلم دیدیم بعد خاهرم زنگ زد گف خودمون میایم دنبالش میخوایم دور بزنیم