آره کم کم همه رابطشون با ناپدریم خوب شد و با ما قطع ارتباط کردن،بعد نشستن پشت سرمون حرف زدن،حتی یبار شوهرم سرما خورده بود رفتیم بیمارستان اونجا یکی از خاله هامو دیدیم اومد پیشمون با خوشحالی به شوهرم میگفت عه مریض شدی
یبارم یه دعا توی ماشین شوهرم پیدا کردیم که یکی از خاله هام گذاشته بود زبون بند واسه شوهرم در حق ناپدریم
دیگه اینچیزا رو که دیدیم خودمون هم دیگه سمتشون نرفتیم،یا اینکه ما گفتیم ارث پدریمون رو میخوایم خاله هام و داییم میگفتن نباید ارثتون رو بگیرید