من خیلی تنهام جاریم ۲۰ ساله ازدواج کرده با برادرشوهر. ولی من ۶ ساله ازدواج کردم.کاری کرده همه رو با من بد کرده درحالیکه من خیلی ساده و خوبم به همه احترام میزارم،بچهاش مخصوصا دوتا دخترش که دبستانی و راهنمای اند نمیزارن تو هیچ جشن یا مراسمی بچهام همراه کسی بازی کنن،به همه ی بچهای فامیل گفتن با اینا بازی نکنید و بزنیدشون و فحششون بدید بخاطر همین ما تو خونه زندانی هستیم بچهای من یکی ۴و یکی ۵ سالشونه،از قرآن میخام تاوان دل شکسته ی منو بچهامو بدن، جاریم هر جا منو میبینه طعنه میزنه در حالیکه چهار پنج ماهی یبار اونم داخل مراسمی چیزی همو میبینیم