یکی از حکایات سعدی به این موضوع اشاره داره:
تاجری بر سر خرید و فروش متاعی ساعتها چانه میزد تا بالاخره فروشنده رو راضی کرد تا با قیمت دلخواهش بهش بفروشه...
بعد شاگرد فروشنده جنس فروخته شده رو براش حمل میکنه و تحویلش میده بهش انعامی برابر یا چند برابر اون مبلغی که سر تخفیف گرفتنش چونه زده رو بهش می پردازه.
شاگرد برمیگرده و برای صاحب کارش نقل میکنه و صاحب کار شک میکنه و به طرف رجوع میکنه تا سر کارش رو بدونه.
و اون میگه وقتی با تو در حال معامله بودم اینکه بتونم با بهترین قیمت خرید کنم پیروزی و هنر من به عنوان یک خریدار بود و اگر نمیتونستم به قیمت خرید کنم برام شکست بود؛ اما اینکه انعام به شاگرد بدم احسان و کرامت و منش والا.