توی خوابگاه دانشجویی یادمه دختری کنارم داشت درس میخوند ، اونزمان نامزد بود ، موهای رنگ شده، حلقه و ... یهو گوشیش زنگ خورد ، یه صدای مردونه پشت خط ، اینم با ذوق رفت بیرون و قدم زنان با نامزدش حرف میزد، نمیدونم یهو چم شد ، بی دلیل دنبالش رفتم و نگاش میکردم ، از ذوقش ذوق کردم و یهو دلم خواست ، و خیلی زود خدا دعامو مستجاب کرد
حرفات یاد این خاطره انداختم
الهی خدا بزودی برات بهترینش رو بخواد
درک کردم حالتو