یه سری پسرم پیشونیش خورد به میز جلو مبلی خونه خاله م اینا در کسری از ثانیه کنار چشمش مثل یه توپ پینگ پونگ به همون بزرکی زد بیرون وحشت زده شدم فکر کردم چشمش هست که از کاسه زده بیرون اون لحظه اول تا بفهمم چیزی نشده خیلی کولی بازی در آوردم تا مغزم فرمان داد چشم که نمیتونه اینجا باشه آروم شدم
واسه همین میگم میدونم سخته ولی خیلی مهمه اینطور موقع ها آروم باشیم