2777
2789

بعد بچش کوچیکه تازه یکم حرف میزنه و من واقعا دوستش دارم میدونم بچست و متوجه نیست و شیطونی میکنه ولی موضوعی که هست هر کار میکنه بچش یعنی این بچه بره گلدونم برداره ببینه داره میفته هم مادرش هیچی نمیگه من وسایلا رو میز جمع میکنم بعد میره سراغ گلا خاکش میریزه زمین برگاش میکنه ولی مامانش میبینه ولی باز به روش نمیاره نمیگم دعواش کنه ولی بالاخره یه حرکتی بزنه سرش گرم کنه منم روم نمیشه چیزی بگم چی بگم که هم نریزه هم ناراحت نشه

خوب اون اسکولی چیزیه 

منم مادرم 

میریم جایی 

پسرمو روی پام میشونم 

همیشه هم اسباب بازی میبرم میدم دستش 

یا گوشی 

هر جور مونده کنترل میکنم 


به بچه م فکرمیکنم،به حس بارداری ، حس شیر دادن به یه تیکه از وجودخودت و عشقت ، حس نفس کشیدن های ریز ریزش تو بغلم خیلی اوقات تو درونم حمل میکنم . با خودم میگم خدایا میشه من بچه خودم رو ببینم!  🌷   دوستان گلم این امضای من بود سالها ...بعد معجزه خدا رو دیدم دلتون خواست سر بزنید به تاپیک خاطره زایمانم ...امیدوارم خدا به هر کس دلش میخواد به حکمت و مصلحت خودش ببخشه...🥰

بچه یه چیزی تو دلم مونده نگم میترکم😍

جاریمو بعد مدت‌ها دیدم، انقدرررر لاغر شده بود که شوکه شدم! 😳

پرسیدم چی کار کرده تونسته اون لباس خوشگلشو بپوشه تازه دیدم همه چی هم می‌خوره!گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته 
عید نزدیکه و منم تصمیم گرفتم تغییر کنم. سریع از کافه بازار دانلود کردم و شروع کردم، تازه الان تخفیف هم دارن! 🎉

شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

بگو عزیزم این گلا برگاش سمیه میترسم براش ضرر داشته باشه نزار دس بزنه

ولی من هروقت بریدم وخسته شدم وفکرکردم ک دیگه نمیتونم ادامه بدم،همین ی جمله اش منو نگه داشت تو در پناه خدایی و خدا هرگز دیر نمیکند.....

عزیزم اون بچه بزرگ میشه و محبتای تو رو فراموش میکنه

بهونه بیار و کمتر از خودت مایه بزار. دور اطرافم دیدم زنداداش بعدش خواهرشوهرو فراموش میکنه و فقط با خانواده خودش رفت امد میکنه

حالا فهمیدم عمه هام منو به چشم چی میدیدناونا برای من عمه بودن ولی من برای اونا بچه زنداداش بودم

اره انقدی که برادر زاده ،عمه رو میخواد

عمه برادرزاده رو نمیخواد

یه شب انقد دلم برا عمه ام تنگ شده بود تو خواب بهش گفتم حق داری منو دوس نداشته باشی چون تو ۱۵تا برادر زاده داری

ولی من فقط یه عمه دارم😪

خیال بافیَت بد نیست...خیال کن که خواهی رفت،،،همین که رفتیو مُردَم ،،،تلاش کن که برگردی و در کمالِ خونسردی مرا به خاک بسپاری
اره انقدی که برادر زاده ،عمه رو میخوادعمه برادرزاده رو نمیخوادیه شب انقد دلم برا عمه ام تنگ شده بود ...

وااای نه همه ی عمه ها اینحوری نیستن

من میمیرم برا بچه داداشم همسایمون هم هستن هر روز میارمش خونمون کمتر از ۲سالشه

چشم و چراغ خونمونه

ولی وقتی با مامان و باباش میاد خونمون مقداری اذیت میکنه و نمیشه چیزی گفت وقتی تنها باشه کنترلش راحت تره

«رَبِّ لا تَذَرْنِی فَرْداً وَ أَنْتَ خَیْرُ الْوارِثِینَ» خدایا من از تو معجزه ای میخواهم،معجزه ای بزرگ،معجزه ای در حدخدا بودنت،تو خود بهتر میدانی،معجزه ای که اشک شوقم را جاری کند🙏☺️
خب من چکار کنم چی بگم میترسم ناراحت شه مهمونم هست

نه  بابا 

رک بگو 

با لبخند 

زندایی فلانی جان 

بچه رو بگیر دیگه همه چیو برداشتم 

شمام نگهش دار اسیب نبینه 

به بچه م فکرمیکنم،به حس بارداری ، حس شیر دادن به یه تیکه از وجودخودت و عشقت ، حس نفس کشیدن های ریز ریزش تو بغلم خیلی اوقات تو درونم حمل میکنم . با خودم میگم خدایا میشه من بچه خودم رو ببینم!  🌷   دوستان گلم این امضای من بود سالها ...بعد معجزه خدا رو دیدم دلتون خواست سر بزنید به تاپیک خاطره زایمانم ...امیدوارم خدا به هر کس دلش میخواد به حکمت و مصلحت خودش ببخشه...🥰
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792