ممنون عزیزم
ولی خدایی بچه های ما خیلی باهامون فرق دارند یه چیزهایی برای من آرزو بود اما دختر من حتی باهاش خوشحالم نمیشه
من اندازه دخترم بودم مامانم همه وسایل میداد دست من بیارم خودش داداشم بغل میکرد(الان یادم میافته چقدر برام سخت و آزار دهنده بود)بعدم دختر من دو قدم بخواهد راه بیاد میگه سخته اسنپ بگیر یا چرا تو ماشین نداری اونوقت مامانش سن این بود پنج تا چهاراه هر روز تنهایی میرفت برمیگشت تا مدرسه اش بعد جالب مامانم الان زیر بار نمیره من تنهایی میفرستاد مدرسه